بیخیالی ...چهار
هفت روز این دفعه، یا همان بی خیالی ...چهار، وام گرفته از مولانا عبید است. هفت تایی که بتوانیم در وبلاق بیاوریم. حتا روز جمعه اش مال خودمان نیست. خودتان که نمی روید سراغ مولانا، این است که ما هر از گاهی مولانا را به خدمت شما را می آوریم.
شنبه: نجاری زنی بخاست. زن بعد از سه ماه پسری بیاورد. از پدرش پرسیدند این پسر را چه نامیم؟ گفت: "چون نه ماه را به سه ماه آمده است، او را چاپار ایلچی نام باید کرد".
یکشنبه: ترک پسری (این ترک به معنای آن ترک نیست. این یعنی زیبا، بعدن نگین آی توهین شد و چه شد. تازگیها هموطنان آذری خیلی دل نازک شدهاند. مانا نیستانی هنوز در حبس است.) در راهی میرفت و میخاند: مصراع: مست شبانه بودم و افتاده بیخبر. غلامباره بشنید و گفت: آه آن زمان من ِ بدبخت ِ گردن شکسته، کجا بودم؟
دوشنبه: حاکم آمل از بهر سراجالدین قمری براتی نوشت بر دهی که نام او پس بود. سراجالدین به طلب آن وجه میرفت. در راه باران سخت میآمد. مردی و زنی را دید که گهواره و بچه بر دوش گرفته به زحمت تمام میرفتند.
پرسید: راه پس کدام است؟ مرد گفت: اگر من راه پس دانستمی بدین زحمت گرفتار نشدمی.
سهشنبه: مولانا قطب الدین به عیادت بزرگی رفت. پرسید: چه زحمت داری؟ گفت: تبم میگیرد و گردنم درد میکند. اما شکر خدا که دو سه روز است که تبم شکسته است اما گردنم هنوز درد میکند. گفت: دل خوش دار که آنهم در این یکی دو روزه میشکند.
چهارشنبه: شخصی از واعظی پرسید: که زن ابلیس چه نام دارد؟ واعظ راو را پیش خواند و در گوشش گفت: ای مردگ قلتبان من چه دانم؟ چون باز به مجلس آمد از او پرسیدند که چه فرمود؟ گفت: هر که خواهد از مولانا سئوال کند تا بگوید.
پنجشنبه: حاکم نیشابور شمس الدین طبیب را گفت: من هضم طعام نمیتوانم کرد. تدبیر چه باشد؟ گفت: هضم شده بخور.
جمعه: درویشی گیوه در پا نماز میکرد. دزدی طمع در گیوه بست. گفت: با گیوه نماز نباشد! درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه که باشد.
یکشنبه: ترک پسری (این ترک به معنای آن ترک نیست. این یعنی زیبا، بعدن نگین آی توهین شد و چه شد. تازگیها هموطنان آذری خیلی دل نازک شدهاند. مانا نیستانی هنوز در حبس است.) در راهی میرفت و میخاند: مصراع: مست شبانه بودم و افتاده بیخبر. غلامباره بشنید و گفت: آه آن زمان من ِ بدبخت ِ گردن شکسته، کجا بودم؟
دوشنبه: حاکم آمل از بهر سراجالدین قمری براتی نوشت بر دهی که نام او پس بود. سراجالدین به طلب آن وجه میرفت. در راه باران سخت میآمد. مردی و زنی را دید که گهواره و بچه بر دوش گرفته به زحمت تمام میرفتند.
پرسید: راه پس کدام است؟ مرد گفت: اگر من راه پس دانستمی بدین زحمت گرفتار نشدمی.
سهشنبه: مولانا قطب الدین به عیادت بزرگی رفت. پرسید: چه زحمت داری؟ گفت: تبم میگیرد و گردنم درد میکند. اما شکر خدا که دو سه روز است که تبم شکسته است اما گردنم هنوز درد میکند. گفت: دل خوش دار که آنهم در این یکی دو روزه میشکند.
چهارشنبه: شخصی از واعظی پرسید: که زن ابلیس چه نام دارد؟ واعظ راو را پیش خواند و در گوشش گفت: ای مردگ قلتبان من چه دانم؟ چون باز به مجلس آمد از او پرسیدند که چه فرمود؟ گفت: هر که خواهد از مولانا سئوال کند تا بگوید.
پنجشنبه: حاکم نیشابور شمس الدین طبیب را گفت: من هضم طعام نمیتوانم کرد. تدبیر چه باشد؟ گفت: هضم شده بخور.
جمعه: درویشی گیوه در پا نماز میکرد. دزدی طمع در گیوه بست. گفت: با گیوه نماز نباشد! درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه که باشد.