Wednesday, June 06, 2007

اندر خنده‌های ما در مجالس ختم

خدا قسمتتان نکند، البته می‌کند، که به مجلس ختم بروید. ما خودمان هر وقت به مجلس ختم می‌رویم می‌خندیم. چون کسانی را که سال به سال نمی‌بینیم آنجا می‌بینیم و یک دنیا خنده داریم که برای هم تعریف کنیم. ولی از شما چه پنهان گاهی، گاهی که نه، خیلی وقت‌ها، خودمان با خودمان می‌خندیم. بارها پیش آمده که از واعظ مجلس اخطار شفاهی هم گرفته‌ایم با جملاتی نظیر: "دل به مجلس بدهید –مودبانه‌ترین نوعش-" و "این مجلس یک روز برای شما برگزار میشود البته انشاءالله بعد از یکصد و بیست سال". بنده خدا فکر می‌کند دارد لطف می‌کند و یکصد و بیست سال زندگی برایمان می‌برد. راستی آدم یکصد و بیست ساله دیده‌اید؟
بهرحال این عکس مقامات نظام را که دیدیم در مجلس یادبود هجدهمین سال درگذشت امام، یاد خودمان افتادیم و فهمیدیم که بابا ما همچین هم تنها نیستیم.
عکس را هم از اینجا آورده ایم.

Tuesday, January 16, 2007

بی خیالی ...هفت

شنبه: "دستم بوی گل می‌داد. مرا به جرم چیدن گل دستگیر و محاکمه کردند. هیچ کس فکر نکرد که شاید من گلی کاشته باشم." ارنستو چه‌گوارا
یک‌شنبه: یک بغل گل یاس، یک بغل گل سرخ همراه یک سبد احساس،....
بهت میدم ببر سرچارراه بفروش. سودش نصف نصف.
دوشنبه: خیلی بی‌معرفت و بی‌مرام و بی‌جنبه و بی... هستی. آخه نالوطی حالا دیگه از رو بسته چی‌توز باید بفهمیم موتور خریدی؟
سه‌شنبه: هیچ کس باکره نمی‌میرد. چون زندگی ترتیب همه را می‌دهد.
چهارشنبه: کسی را برای دوستی انتخاب کن که قلب بزرگی داشته باشد و الا برای اینکه توی قلبش جا بگیری مجبوری خودت را کوچک کنی.
پنجشنبه: درگذشت جان‌سوز، جان‌کاه، جان‌گداز، جان‌اف کندی، جان‌فورد، جان‌تراولتا، جان‌وین، جان‌علی، جان‌نثار، جان‌هون‌یارد، جان‌مریم چشماتو واکن منو نگا کن شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا
جمعه: توانا بود هرکه بامش بیش برفش بیشتر.

Tuesday, January 09, 2007

نامه مادر غضنفر

نامه مادر غضنفر به صورت ایمیل میگردد. هر کس مطابق میل و سلیقه خود چیزی به آن کم می‌کند یا از آن اضافه می‌کند. غضنفر متعلق به قوم خاصی نیست و هیچ‌یک از اقوام ایرانی نمی‌تواند غضنفر را مصادره کند و یا از قوم خود نشمارد. نامه مادر غضنفر را با کامنت های خود غنا ببخشید که همه به شکلی، غضنفریم. هر کس مدعی است که غضنفر نیست، بیشتر غضنفر است.
غضنفر جان سلام! ما اينجا حالمان خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من مي‌گويم و جعفر خان کفاش برايت مينويسد. بهش گفتم که اين غضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نمي‌تواند تند تند بخواند،‌ آرام آرام بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب‌کشي کرديم. پدرت توي روزنامه خوانده بود که بيشتر حوادث توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافتد. ما هم 10 کيلومتر اين‌ورتر اسباب کشي کرديم. اين‌جوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بي‌خودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را کنده و آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگر خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان و گم نشن.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد،‌ دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد.
غضنفر جان، ‌آن کت شلوار نارنجي که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي‌ها پاکت را سنگين مي‌کرد. ولي نگران نباش دکمه‌ها را جدا کردم و جداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه
ببخشيد معطل شدي. جعفر خان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت .
به جعفرخان کفاش گفتم چند دقیقه نامه ننویسد تا تو هم بروی به دستشویی.
خواهر بزرگت امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدانم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
اون یکی خواهرت هم رفته کلاس شنا ثبت نام کرده. بهش گفتن که باید مایوی یک تکه بپوشد و خواهرت مایوی دو تکه دارد. حالا دارد فکر میکند که کدام تکه را بپوشد.
اون یک خواهرت هم دیروز میخواست یک رازی به من بگوید ولی من به او گفتم.
ما هنوز تلفن نداریم. ولی تو که تلفن داری چرا به ما زنگ نمی‌زنی؟ گاهی از مادرت یاد کن. بگو مادر دارم کلفت ندارم.
پول حمام زیاد نده. تلویزیون گفت پنیسیلین بخوری، چرک هایت خشک می‌شود و دفع می‌شود.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و خفه شد.
غضنفرجان، اگر تمبر گیر آوردم نامه را برایت پست میکنم و الا می گذارم هر وقت تمبر گیر آوردم برایت پست کنم.
.همين ديگه خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت
راستي:‌غضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

Monday, October 23, 2006

بی‌خیالی ...شش

شنبه: اسبه زنگ می‌زنه به مسئول یک سیرک و می‌پرسه: "شما اسب استخدام نمی‌کنید؟" طرف می‌پرسه: "چه کاری بلدی؟" اسبه می‌گه که: "خب خره دارم حرف می‌زنم، کافی نیست؟"
یک‌شنبه: دو تا سوسک پولدار با هم ازدواج می‌کنن و ماه عسل می‌رن توالت فرنگی.
دوشنبه: یکی مسجد درست می‌کنه و برای جلب نمازگزار تابلویی بر در مسجد نصب می‌کنه و می‌نویسه: "نماز ظهر دو رکعت، بدون وضو."
سه‌شنبه: گرگه می‌ره در خونه شنگول و منگول و در می‌زنه و می‌گه: "بچه ها باز کنید من مادرتونم." که صدایی می‌گه: "ای بابا تو هم که ما رو نمودی. چن دفه بگم که اونا دیگه اینجا نیستن و اسباب کشی کردن رفتن شهر؟"
چهارشنبه: یکی که ماه رمضون خیلی بهش سخت می‌گذشت دعا می‌کرد که: "ای خدا چی می‌شد اگه ماه رمضون هم مثل جام جهانی هر چهارسال یک‌بار برگزار می‌شد و اونم هر بار توی یک کشور؟"
پنج‌شنبه: دکتر به بیمار: " ببخشید، من هفته گذشته به جای داروی سرفه به شما مسهل دادم." بیمار به دکتر: "ولی اتفاقن خیلی هم خوب بود چون از اون موقع دیگه جرات ندارم سرفه کنم."
جمعه: ببینم، شبا که می‌گن: "بگیر بخاب" چی رو باید بگیریم و بخابیم؟

Wednesday, September 27, 2006

سه آمریکایی و سه ایرانی

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی‌ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی‌ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی‌ها روی صندلی‌های تعیین شده نشستند، اما ایرانی‌ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط‌ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: "بلیط، لطفا!" بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی‌ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه‌ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی‌ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی‌ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی‌ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی‌ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: "بلیط، لطفا!"

Wednesday, September 13, 2006

تیش تیش

گویند زنکی دو دختر الکن داشتی، روزی که خواستگاران بدیدن آن دو بیامدندی، مادر، آنان را بگفتی: "با میهمانان سخن مگوئید تا لکنت شما ندانند" و خود چنانکه رسم است، لب چرا ونقلی پیش آورد. لشگر ِمگسان بر آن گرد آمده بودند، دختر بزرگ رماندن مگسان را تیش تیش بگفتی و کیش کیش اراده نمودی نمودنی و کهتر یادآوری فرمان مادر وی را بگفتی: "نه نه جون ندفت:حف نزتینا
ابوغریب بخارائی

Monday, September 11, 2006

کاندیدای مرد سال


در خبرها آمده بود که قرار است امسال مرد سال انتخاب شود. حالا کجا و در چه مملکتی ما نمی دانیم. چون کاندیدا هم نیستیم. ولی عکس یکی از این کاندیدا ها توسط خانم ِشیرین برای ما ارسال شده است که شما را با این کاندیدا آشنا می کنیم. امیدواریم که مردان خاننده وبلاق خیلی زود اعلام برائت از این کاندیدا نفرمایند. که باور آن سخت است.